loading...

ایــــــــران ســـــلام

بازدید : 724
يکشنبه 19 مهر 1399 زمان : 18:38

داستان آش نذري و خرابه

يكي از كساني كه در ايام طفوليت در مدينه خاطره داشت ام حبيبه بود،ايشان نذر كرده بود اگر اسير يا غريبي را ببيند به نيت سلامتي امام حـسين (ع)غـذا

بدهد. تا شنيد اسيراني وارد شام شده اند،غذائي آماده كرد و به كنار خـرا بـه آمد در حالي كه شب بود و هوا تاريك بود و چون به اهل شام گفته بودند كـه اين اسرا خارجي هستند لـذا ام حبيبـه نميدانـست كـه اسـرا چـه كـساني هستند،وقتي كه كاسه اي از آش در دست داشت آمد كنـار خرابـه و صـدا زد بگوئيد بزرگ شما بيايد،حضرت زينب(س)آمد كنار خرابه،ام حبيبه گفت :خانم براي اهل خرابه غذا آورده ام حضرت فرمود مگر نميداني صدقه بـر مـا حـرام است،گفت خانم اين غذا صدقه نيست بلكه نذر است كه سالها من اين نـذر را

ميدهم،حضرت سؤال كرد چه نذري است؟گفت خانم وقتي من چهار ساله بودم فلج بودم بخاطر بيماري من ديگر پدر و مادرم خسته شده بودند، روزي پـدرم

به خانه آمد،مادرم من را به آغوش پدرم داد و گفت اين بچه را از اين خان ه ببر پدرم گفت: كجا ببرم؟مادرم با گريه گفت ببر بر در خانـه ي مولايمـان علـي و

شفاي او را از مولا بگير .پدرم مرا آورد بر در خانه علي (ع) هوا بسيار گرم بود و پدرم مرا به زمين گذاشت،و زمين هم داغ بود و در زد ،خود آقا علـي (ع) درب

را باز كرد پدرم گريه كرد گفت مولا جا ن از درخانه ات جائي نميروم مگر اينكه شفاي فرزندم را از خدا بخواهي،مولا يك نگاهي بداخل منـزل كـرد و فرمـود

بگوئيد حسينم بيايد،وقتي امام حسين(ع) مرا ديد تا دست بـدعا بلنـد كـرد هنوز دستان مباركش پائين نيامده بود كه من از جا برخاستم و شفا يافتم .پس

از آن نذر كرده ام هر غريب و اسيري را ديدم غذا بدهم شايد مولايم حسين را يكبار ديگر زيارت كنم در حالي كه بغض گلـوي زينـب (س) را گرفتـه بـود،ام

حبيبه گفت:خانم مگر شما حسين را نميشناسيد؟تا زينب اين سخن را شـنيد شروع به گريه كرد و فرمود :خانم ديگر ايـن نـذر را ندهيـد ام حبيبـه گفـت

چرا؟بي بي زينب فرمود:من زينبم من خواهر غمديده ي شهيد كربلا حـسينم من و تو ديگر حسين نداريم اينها اطفال و يتيمان حـسينند آنگـاه ام حبيبـه خود را روي پاهاي زينب انداخت عرض كرد پدرو مادرم بفداي تان شما كجـا و خرابه كجا به ما گفته بودند كه خارجي هستيد.

اصول مداحي ناصري نژاد ج2ص32

🌺🌻🌺🌻🌺🌻🌺

🌺🌻🌺🌻🌺🌻🌺

کدام مصیبت؟؟

بذار برات باز کنم،آوردن این قافله رو گردوندن کوفه و شام،آخر اومدن تو مجلسِ یزید،اومدن اونجا،یه وقت دیدن زنِ یزید بلند شده،با همون سر و وضع اومد داخلِ مجلس،همه حضار از همه کشورا بودن،یزید بهش بر خورد،عباش رو انداخت رو سرِ زنش، زنش پس زد،گفت:نانجیب من زن تو هستم، ببین ناموسِ آل الله رو چطور......

حالا فهمیدی چرا امام زمان میگه:" فَلاَندُبَنَّکَ صَباحَاً وَ مَساءً" شب و روز برات گریه می‌کنم،حالا فهمیدی از امام زمان سئوال می‌کنن،آقا برا کدوم روضه خون گریه می‌کنید،آیا روضه‌ی عموت عباسِ؟نه،روضه‌ی جدِّتِ؟ نه،روضه علی اکبر،قاسم..؟ نه...پس کدوم روضه است؟فرمود: من برا اون ساعتی خون گریه می‌کنم،که عمه‌ی مارو پشت دروازه‌ی ساعات نگه داشتن،یه عده می‌اومدن جلوش می‌رقصیدن...یه عده هلهله می‌کنن...یه عده کف می‌زنن...

اشکات رو روی دستت ببر ،الهی بحق زینب،عجل لولیک الفرج.

🌺🌻🌺🌻🌺🌻🌺

🌺🌻🌺🌻🌺🌻🌺

...

1402 اربعین ( مطالعه )
نظرات این مطلب

تعداد صفحات : 0

آرشیو
آمار سایت
  • کل مطالب : <-BlogPostsCount->
  • کل نظرات : <-BlogCommentsCount->
  • افراد آنلاین : <-OnlineVisitors->
  • تعداد اعضا : <-BlogUsersCount->
  • بازدید امروز : <-TodayVisits->
  • بازدید کننده امروز : <-TodayVisitors->
  • باردید دیروز : <-YesterdayVisits->
  • بازدید کننده دیروز : <-YesterdayVisitors->
  • گوگل امروز : <-TodayGoogleEntrance->
  • گوگل دیروز : <-YesterdayGoogleEntrance->
  • بازدید هفته : <-WeekVisits->
  • بازدید ماه : <-MonthVisits->
  • بازدید سال : <-YearVisits->
  • بازدید کلی : <-AllVisits->
  • کدهای اختصاصی